اما شما نباید انیماشک جوان را از خود دور می کردید. او با عکس هایش مانند دختران رفتار می کرد. و آن میلف سرگرمی اش را مسخره می کرد. بنابراین او را زمین گذاشت و بدون اینکه بخواهد سوراخ های خیس او را برداشت. و هر چه انگشتانش عمیق تر فرو می رفت، مقاومت کمتری نشان می داد. همیشه لعنت کردن رئیس و شلخته کردنش لذت بخش بود. پس از مکیدن خروس خود - او آن مرد را به عنوان استاد خود شناخت.
میلنا، تو خیلی آن را می خواهی.